آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

یلدای امسال ........

همیشه به بلندی شب یلدا می خندیدم بلند ، طولانی ، ماندگار فقط برای یک دقیقه... چقدر خندیدم برای این یک دقیقه... اما آن روز که بار سفر بسته بودی وگفتم یک دقیقه بیشتر بمان و تو گفتی وقت تنگ است ، کوله بار باید بست ، باید رفت... آن روز فهمیدم این یک دقیقه های غریبانه چه غوغایی میکنند . یک دقیقه با تو بودن ، چقدر بلند ، طولانی و ماندگار است... چقدر گریستم برای این یک دقیقه ... خاله عزیزم لبخندت را چند وقتیست ندیده ام .... برای دلم .... لحظه ای بخند .... ((بی بهانه )) زیباییش را از این فاصله می فهمم... کاش بودی میدیدی که همه دور هم بودیم دور هم جمع شدیم بخاطر تو خاله مهربانم کاش بودی مید...
30 آذر 1392

دیاااااااااالگ های ما

نوگل کوچکم پسر من . نوشکفته ترین گل من . ای زیباترین موجود تمام هستی و وجود من روزگارم بدون تو معنایی ندارد   آرتین این روزها هم صحبت من شدی و با بودنت به زندگی من رنگ تازه ای دادی و تقریباً تمام  وسایلی که میخوایی و اسمشونو بهم میگی (بعضی وقتها هم فقط اول کلماتشونو میگی) و من از این شیرین زبونیات خیلی لذت میبرم بعضی از دیالگ هامونو که توخونه بین من و شما رد و بدل میشه رو برات مینویسم به یادگار: میگم آرتین ماست دوست داری ؟ میگی:بیی(بعضی وقتها هم بله مبگی و وقتی که حوصله نداشته باشی به یه ب گفتن رضایت میدی) میگم آرتین ماست و با چی میخوره؟ آرتین: نَ نا (نعنا)   ...
30 آذر 1392

کارگاه مادر و کودک

پسر گلم با بهتر شدن حال شما امروز شال و کلاه کردیم و رفتیم خانه کودک تا یکم با دوستهای همسنت بازی کنی. بعد از تعویض لباس و خداحافظی مختصر مفید با شما بدون دردسر رفتی داخل اتاق پیش مربی و در جواب سلام مربی یه چیزی تو مایه های سلام تحویل مربی دادی( س َ آآآآآآم )(داریم رو کلمه سلام و خداحافظی تو خونه کار میکنیم و وقتی میریم جایی باید با صدای بلند سلام کنیم و وقت خداحافظی هم بای بای میکنیم و آرتین برای همه بوووووس میفرسته)  اول از همه رفتی سراغ سرسره و خیلی سریع پله هاشو رفتی بالا  و دوست نداشتی مربیت دستت و بگیره و خدارو شکر خانم مربی به این حس استقلالت احترام گذاشت و خودت سر خوردی اومدی پایین.(یعنی این عشق بالا و پایین رفتن...
25 آذر 1392

آرتین یعنی زندگی

منو با خنده هات ببر تا ته دیوونه شدن                                                از ته دل داد میزنم خیلی عزیزی واسه من   خاله مائده یه مجلسی نذر داشت و با بهتر شدن شما ما هم شرکت کردیم(از صبح رفتیم و تا قبل از اینکه مهمونها بیان ما برگشتیم خونه) پانته آ جونم اونجا بود وکلی با هم بازی کردین .در ابتدای ورود پانته آ خانم هر چی میگرفت زود میرفتی از دستش میگرفتی و اون هم تفلکی هیچی نمیگفت و میرف...
25 آذر 1392

18 ماهگی

پسرم آسمانت را خواهیم ساخت چشمهای معصومت را میپرستیم باغِ دل پر مهرت را می پرورانیم ما به اندازه بی کرانگی آسمانها دوستت داریم. سلام خوشگل مامان.  ۱8 ماهگیت مبارک باشه.(البته لا تاخیر یک هفته ای اومدم)پسر نازم هر روز که میگذره ماشالله داری وروجکتر میشی . آخ که من قربون این وروجک بازیهات برم ،  روز به روز داری بزرگتر می شی و قد می کشی، قربون اون قد وبالات برم . یواش یواش یه چیزایی رو میگی، فدای اون حرف زدنت بشم.   دوست دارم ساعت ها تو آغوشم بگیرمت و بگم  تو مال منی.....مال منی به مناسبت 18ماهگیت یه جشن سه نفری گرفتیم و شما تا میونستی شمع بازی کر...
25 آذر 1392

عشق من...

اول دبستان که بودیم، بزرگترین مسئله زندگیمون جمع 8 و 9 بود. بزرگترین مسئله‌مون این بود که "البته" تشدید داره یا نه. بزرگترین مسئله‌مون "خانواده" بود که نمی‌دونستیم باید بنویسمش "خوانواده" یا نه... بزرگتر که شدیم وقتی پای جدول ضرب اومد وسط و یه عالمه تاریخ برای حفظ کردن خراب شد روی سرمون تازه فهمیدیم که چه مسائل کوچیکی اون همه برامون بزرگ بوده. بزرگتر که شدیم همون موقع که حرف کنکور تنمون رو می‌لرزوند باز هم فهمیدیم که چقدر قبلا همه چیز ساده و پیش پا افتاده بوده. چقدر همه چیز بی‌اهمیت بوده و ... حالا این روزها که سالها از زندگی‌مون گذشته، حالا این روزها که زندگی خوب فشارمون داده و مچاله‌مون کرد...
17 آذر 1392

کارگاه مادر و کودک

پسر شیرینم از این به بعد روزهای دوشنبه با هم میریم کارگاه مادر و کودک امروز  روز اولت بود  و شما کلی بازی کردی و نسبت به اولین روز  خیلی خوب بودی.تنها مشکل ما نشستن شما بود که روی زمین نمینشستی و میخواستی روی صندلی بشینیو یا کلاً راه بری.. من از این به بعد کارهایی و که تو کارگاه انجام دادیم و مینویسم هم یادگاری میمونه و هم برای اون افرادی که  شرایط حضور تو این کلاس هارو ندارند .تا بتونن تو خونه با کوچولوشون بازی کنند. اول که وارد شدیم بعد از تعویض لباس به مدت 30دقیقه بچه هابا وسایل داخل اتاق بازی کردند و ما مادرها هم بیرون نشسته بودیم و بازی کوچولوهارو نگاه میکردیم.بعد مربی مامان  هارو به داخل کلاس دعوت کرد و...
11 آذر 1392
11306 0 12 ادامه مطلب

بازی بازی تند تند بازی! 14

آرتین عاشق عکسه و با چنان علاقه ای عکس هارو نگاه میکنه که نگو. خداروشکر که پسر شیرین ما مثل منو بابا افشین عکس و عکاسی و .. رو دوست داره ویکی از تفریحات منو آرتین اینه که عکس بگیریم (با کمک آرتین) و بعد اون بیاد روی پاهام بشینه و به قول خودش (عکسه) اون عکس هایی که انداختیم و نگاه کنیم کارتهای دید آموز خیلی خوبن من اول از همه دونه دونه این حیوانات و از آرتین میپرسم و اون هم نشونم میده اینجا داره زرافه رو نشونم میده عکس زرافه تو دستشه و در جواب من که آرتین گوسفنده کجاست؟داره گوسفند و نشونم میده. بعد نوبت عروسک های حیوانات میشه که آرتین باید هر عکسی که بهش نشون میدم و عروسکشو بده من تا بذارم روی عکسش. ا...
11 آذر 1392

1ساعت در کنار آرتین به روایت تصویر

پسر  عزیز و دوست داشتنی من .همه زندگیم خدارو شکر میکنم که سالمی و اینقدر پر انرژی. خدارو شکر میکنم که هستی و با بودنت زندگی ما رو پر از شادی و نشاط کردی. بدو برو ادامه مطلب.. آقا آرتین اسباب بازی جدید شماااااااا :کیبورد قدیمی بابا از جعبه اسباب بازی ها بالا میری و از روی تخت وسایلتو بر میداری(اینجا داری به استیکری که برای نشون دادن رشد قد شماست نگاه میکنه ) درکمد و باز میکنی و میشینی کتاب میخونی وقتی هم که خسته شدی میذاریشون سر جاش(البته فقط این کتابهارو سعی میکنی بذاری تو پکش ) تا 3-4 تا کتاب اول و راحت میذاری بعدش برات سخت میشه یکم سعی میکنی اما بیخیال میش...
11 آذر 1392

خرید کتاب..

چند روز پیش به همراه آرتین و بابا افشین رفتیم فروشگاه کودک و اندیشه نزدیک خونه و آقا پسر کتاب خون ما تو مدتی که اونجا بودیم به انتخاب خودش کتاب  میآورد به من میداد تا براش بخونم.(روی زمین مینشست تا من کتاب و براش بخونم و حتماً باید کتاب انتخابی خونده میشد وگرنه آقا پسری ناراحت میشدند.حالا خودتون تصور کنید آرتین اون وسط روی زمین نشسته منم کنارش داریم کتاب میخونیم) آرتین در حال انتخاب کتاب این کتاب و انتخاب کرد گذاشته زمین تا بتونه یکی دیگه برداره یه کتاب دیگه انتخاب کرد و دوتاشونو آورد من براش خوندم(البته تا نصفه بیشتر گوش نداد آخه کتابهاش باب میلش نبودن و صد البته مناسب سنش هم نبودن) بعد از اینکه اون د...
3 آذر 1392